دیار نقاشان

شعر از ایرج میرزا

كلاغــــی به شاخــی شده جای گـــیر

به منـــــــــــقار بگرفته قــدری پنیر

...یكـــی روبـــهی بــوی طــــعمـه شنــید

به پیــــش آمـــــــد و مدح او برگزید

بگـــفتا ســـــــــلام ای كلاغ قــــــشنگ

كه آیی مرا در نظر شـــــوخ وشنگ

اگــــر راســـــــتی بـــــــــــود آوای ِتـــو



ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 / 11 / 1390برچسب:, ] [ 5:6 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

 

برفی که میبارید من بودم

تو را احاطه کردم

در بَرَت گرفتم

گونه هایت را نوازش کردم

شانه هایت را بوسیدم

و پاره پاره ریختم

پیشِ پای تو

بر من پا گذاشتی

کوبیده تر سخت تر محکم تر شدم

تابیدی به من

آب شدم

.........

شهاب مقربین

 

 

[ یک شنبه 21 / 11 / 1390برچسب:, ] [ 5:5 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

شعر از دکتر مصدق

در آن شبی كه برای همیشه می رفتی
    در آن شب پیوند
    طنین خنده من سقف خانه را برداشت
    كدام ترس تو را این چنین عجولانه
    به دام بسته تسلیم تن
    فرو غلتاند ؟!

    و خنده ها نه مقطع
    كه آبشاری بود
    و خنده ؟!
    خنده نه
    قهقهه گریه واری بود
    كه چشمهای مرا در زلال اشك نشاند


[ یک شنبه 21 / 11 / 1390برچسب:, ] [ 4:37 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

 

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
شراب شعر چشمان تو
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند
پرواز
رود آنجا که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را
همان جاها، که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند
همان جاها، که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جاها که پشت پرده شب، دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز
دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا، همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه، لرزان از نسیم سرد
پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو می کند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام، ناگاه
تو را از دور می بینم که می آیی
تو را از دور می بینم که میخندی
تو را از دورمی بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
تو را در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای
افسوس!
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
 
[ پنج شنبه 6 / 11 / 1390برچسب:, ] [ 10:59 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

 زمـــــزمــه

من همان شبان ِ عاشقم

سینه چاک و ساکت و غریب

بی تکلّف و رها

در خراب ِ دشتهای دور

ساده و صبور

یک سبد ستاره چیده ام برای تو

یک سبد ستاره

کوزه ای پُر آب

دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب

یک رَدا برای شانه های مهربان تو!

در شبان ِ سرد

چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو

در هجوم درد...

من همان بلال ِ الکنم ،  در تلفظ ِ تو ناتوان

وای از این عتاب! آه....

[ پنج شنبه 8 / 10 / 1390برچسب:, ] [ 11:31 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

به نام عشق

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

 

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

 

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

 

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

 

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

 

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....


برگزیده از وبلاگ : آشیانه ای برای عشق

[ پنج شنبه 8 / 10 / 1390برچسب:, ] [ 11:28 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

خداحافظ

 

خداحافظ رفیق نارفیق من!
تو هم رفتی!

تو هم از کوی من چون دیگران بی اعتنا رفتی!
تو هم
با اولین بوران پاییزی چو انبوه درختان برگ و بر کندی
تو هم رفتی!

تو رفتی و نفهمیدی
که من دیوانه ات بودم
چه شوری در من افکندی
چه سان دلداده ات بودم!

تو رفتی و دل من مرد
رفاقت سوخت
صداقت را نخستین باد پاییزی ز پیش ما به یغما برد!

دل من بر یتیمان تو می سوزد
همه کوچه ز کوچ تو یتیم و بینوا گشته ست
تمام بیدلان اینک ز سوگت اشک می بارند
تمام بلبلان اکنون ز هجر خانمان سوزت ، سکوتی تلخ می رانند.
زمان در شیونت گویی چو قلبت منجمد ماندست
هوای دل ز بهت دوریت امشب چو احساس تو یخ بسته ست
درختان در نبود تو عجب بی تاب و لرزانند
تمام عاشقان امشب سرود گریه می خوانند!

خداحافظ رفیق نارفیق من!
تو رفتی و ندانستی
از این بیداد بیگاهت چه سان چون بید می لرزم!
چه سان برسوگ احساسم شبی صد شمع می بندم!

دلم هرگز نمی پنداشت تو هم چون دیگران باشی
تو هم چون بیوفا مردم
رفیق نیمه راه عمر من باشی!

تو رفتی و مرا بر لب نوای کاش و حسرت هاست
که ای کاش آن حبیب من محبت را به سر می برد،
که کاش آن نا رفیق من رفاقت را به سر می برد!

تو رفتی و من آخر هم نفهمیدم
چرا از عشق ترسیدیم؟!
چرا از بیم شور و مهر و شیدایی
مثال موج لرزیدیم؟!


خداحافظ رفیق نارفیق من!
خداحافظ نمی گویم تو را ای مهربان همراه!
که می خواهم تو را تا لحظه بدرود عالم یار خود دانم
که می خواهم
وجودم را فدای لحظه دیدار تو سازم
خداحافظ نمی گویم
نرو ! ای مهربان یارم
خداحافظ
.
.
نمی گویم!

[ چهار شنبه 30 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 6:49 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

 

 

دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پر می کنم

خدای من زیباست
خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
که پشت هر گریه
انعکاسش را
روی سقف اتاق می بینم

من هیچ
با زبان کهنه صدایش نکرده ام

و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش

او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت

حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده چه سخت است

[ چهار شنبه 30 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 6:45 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

حوض نقاشی من بی ماهی.....ست

 

" پیشه ام ... نقاشی است ...

 

گاه ... گاهی ... قفسی میسازم ... با رنگ ...میفروشم ... به شما ...

 

تا به آواز شقایق ... که در آن ... زندانی ست ...

 

دل تنهایی تان ... تازه ... شود ...

 

چه خیالی ... چه خیالی ... می دانم

 

پرده ام ... بی جان ... است "

 

 خوب ... می دانم ... حوض نقاشی من ... بی ماهی ... است "

[ سه شنبه 29 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 12:27 قبل از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

ديار نقاشان واژه ها

 

ثانیه ها رنگ اعتباری ندارند
ضربان دقیقه ها کوزه ی دلتنگی را پر کردند
و انتهای این سکوت سراب است

و عشق فاصله ای شد میان زندگی و مرگ
و دیگر اعتباری به صدا ها نیست

صداها دروغ است
گرمی ها دروغ است
و تمام واژه های زیبایی که گوش تو را نوازش می دهد
و عشق را در رگ هایت جاری می سازد
سیاه است...

و بازیگر زیبای من چه خوب واژه ها را رنگ زدی
و عشق را بی رنگ کردی

و و اشک ها دیگر خاطره ای را زنده نمی سازد
دیگر تو هر شب مهمانی می دهی


با خود و تنها خود
و شاد و سرمستانه می خندی

و کنار میز می نشینی و با عکس خود در آینه به گفتمان می شینی
و قهوه می خوری آرام و بی صدا

فردا نمی دانم کدام نگاه بیمار واژه های رنگی تو خواهد شد
نمی دانم کدام واژه را برای ساده دلی رنگ می زنی
و می دانم دیروزم را برایم رنگ زدی

و دیگر جوانمردی مرد
چه کسی می گوید جوانمردی در دل مردی است که حرف هایش قول است
و قول هایش عهدی است که هرگز نمی شکند

به این چشم های انتظار بگویید
دیگر کنار پنجره نشیند

نقاشی ها حقیقت است
روزی که رنگ های تو از سیاه هم بی رنگ تر است
واژه هایم را رنگ نزن

او سالهاست که از این دیار رفته است....

شعر از الهام نعیمی

 

 

[ یک شنبه 27 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 5:37 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

خاطره

 

دفتر خاطره‌هامون پر شده از غم و حسرت

چند صفحه حرف نگفته، چند صفحه ماتم غربت

 

تا به كي گوشه نشستن، عكس فردا رو كشيدن

تا به كي رفتن و رفتن، اما هيچ جا نرسيدن

يا كه موندن پشت ديوار و يه توجيه

اينه بن بست، بسه رفتن

 

مثل اون پرنده‌اي كه تو قفس فكر فراره

        ولي وقتي مي‌ره بيرون، نمي‌دونه كي رو داره

تو هم يه اسيري اما، اسير قلبت و نقشت

            نقشي كه خودت نوشتي، ولي دنيا نمي‌ذاره

 

بيا اين نقش رو رها كن، فكر تازه‌اي بنا كن

بگذر از حرف نگفته، بگذر از غم غريبي

به جاي حسرت روزهاي گذشته

            يا شمردن سرانگشتي قاب‌هاي شكسته

 

به ستاره‌ها نگاه كن، به طلوع گرم خورشيد

به حضور ماه و مهتاب، به طراوت شقايق

            كه يه فرداي ديگه، تو دفتر خاطره‌هامون بمونه

                            چند صفحه حرفاي تازه، چند تا شاخه گل پونه

[ یک شنبه 27 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 5:35 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

نقاشی با مداد رنگی

دخترک دست کرد در کیفش
جعبه  مداد رنگی را
از درونش کشید او بیرون


توی جعبه مداد آبی بود
او کشید آسمان آبی را
توی آن آبی زلال قشنگ
کفتر سفید آزادی
پرکشان بود ساده وزیبا


زرد برداشت
توی آسمان دلش
باز خورشید بی بدیل کشید
آن که نورش به هر کجا رسید
گل و بوته دوباره می خندید




و نگاهی به جعبه می انداخت
توی جعبه مداد قرمز دید
توی ذهنش کشید یک دختر
دست او دراز سمت گلی
زیر پایش ز خون و غم رنگین


سبز برداشت
جنگل انبوه انتظار کشیدنش را داشت
چمن و گل منتظرش
باغ میوه دوباره در این فکر
کی دوباره می آید
سبزو سرسبز یک بهار جدید


آخرین مدادش را  توی دستش گرفت
در تردید
و شروع کرد به خط خطی کردن
با مداد سیاهی بدبختی
تا نماند ز واقعیتها یا خیالات او اثری
تا که او نیز محو شود
مثل نقاشی قشنگ و رنگیش.

[ یک شنبه 27 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 5:21 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

دخمل....

گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این
فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد
شور
عشق و مستی
و تو چون مصرع
شعری زیبا
سطر برجسته ای از
زندگی من هستی

آجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی جونم تقدیم به تو

[ چهار شنبه 22 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 11:44 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

سلاااام نه سیلاااام  

این نقاشیه بالا کار خودمه خوشگله؟؟؟

هنرمندان موفق و نام آور در رشته های مختلف هنری(نقاشی،مجسمه سازی،صنایع دستی،گرافیک،معماری،طراحی و دوخت،طراحی صنعتی،عکاسی و حتی نمایش و سینما)زمان بسیاری را برای فراگیری طراحی صرف کرده اند.

چرا که به اعتقاد آنها پایه واساس هنر درست دیدن است و طراحی بهترین راه برای تقویت و استحکام دید هنرمند است.

گفتنی است برای رسیدن به دید هنرمندانه هماهنگی میان چشم،ذهن و دست اهمیت بسیار دارد که این هماهنگی نیز بر اثر تمرین و تکرار در طراحی از موضوعات گوناگون ایجاد میشود.

 

 

[ دو شنبه 21 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 10:17 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

قاصدک
وقتی دلم گرفته است .
شب به قلب آسمان می زنم .
سفر می کنم به شهر ستارگان
شادم
چون ستاره ات را در آسمان رویایم می بینم.
وشادتر ازاینکه پرنده شب نمرده است.
نفسی عمیق می کشم
چشمانم را تقدیم باد می کنم
ودر اوج تنهایی و سکوت
به خدا می سپارمت . ..

ماه را می بینم
بر بام تاریکی
به بازرسی ستارگان آمده!!!!
ستارگان خود
بی صدا و بی حرکت
مبهوت
به آسمان خواب زده
دلباخته اند!!!!
**************
روز که برآید
پی رویایش
این عاشقانه نیز
در گرو
رفتن خورشید
در خواب دگر می ماند
.


ادامه مطلب
[ دو شنبه 21 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 9:56 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

بذار نقاشیمو بکشم خب

 

[ شنبه 17 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 12:48 قبل از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

راهی میشوم همراه باد
در خلوت شبی
که دل چتر امید ِخویش می بندد
و خیس میشود...از اشک نگاه
وسکوت به هق هق ی غمناک...
تن میدهد !
پر میکشم...نه ازآنرو که؛
؛پرواز را ... بخاطر سپرده باشم؛!
زآنرو که پروازم
مرگ پرنده ی روحم را
به تماشا ننشیند!
پر میکشم ،درآسمان غروب
که رنگ نگاه من است
وپوشیده از ابرهای غمگین
بااو نیز خواهم گفت :
چون برباد رفته ای
با باد آمده ام
مقیم شهر غروب نخواهم بود
خورشیدم آخر غروب کرده است
ورویایم... ابریست
از: ف.شیدا

[ چهار شنبه 16 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 1:15 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

 

این دخمل ناناسی منه

[ چهار شنبه 16 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 1:7 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

توجه توجه این کار خودمه

[ چهار شنبه 16 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 12:26 قبل از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

زندگی

آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم

همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه می خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زیبائی

پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید

حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم

غافل از آن که تو بجائی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاریک مرگ می سپرم

آه، ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آئینه ام سیاه شود

عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن

می مکم با وجود تشنهء خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام می گیرم
تا بخشم آورم خدای ترا!


ادامه مطلب
[ یک شنبه 13 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 8:3 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ايوان مي روم و انگشتانم را

بر پوست كشيده شب مي كشم

چراغهاي رابطه تاريكند

چراغهاي رابطه تاريكند

كسي مرا به آفتاب

معرفي نخواهد كرد

كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردني است.

[ شنبه 26 / 7 / 1390برچسب:, ] [ 9:53 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

Every sixty seconds you spend angry, upset or mad, is a full minute of happiness you'll never get back. 
هر 60 ثانیه ای رو که با عصبانیت، ناراحتی و یا دیوانگی بگذرانی، از دست دادن یک دقیقه از خوشبختی است که دیگر به تو باز نمیگردد
 
****

Life is short, Break the rules, Forgive quickly, Kiss slowly, Love truly, Laugh uncontrollably, And never regret anything that made you smile..
زندگی کوتاه است، قواعد را بشکن، سریع فراموش کن، به آرامی ببوس، واقعاً عاشق باش، بدون محدودیت بخند، و هیچ چیزی که باعث خنده ات میگردد را رد نکن...

Send to all the people you care for and don't want to lose in 2009

 

[ جمعه 20 / 7 / 1390برچسب:, ] [ 9:31 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟

استاد در جواب گفت: به گندمزار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!

شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هرچه جلو میرفتم خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پر پشت ترین تا انتهای گندمزار رفتم. استاد جواب داد: عشق یعنی همین!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟

استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شدو او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم باز دست خالی برگردم.

استاد باز گفت: ازدواج یعنی همین!!
[ جمعه 20 / 7 / 1390برچسب:, ] [ 9:29 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

تو شاهکار خالقی تقدیر را باور نکن، بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش 

 زیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکن 

 تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی ، از نو دوباره رسم کن تصویر را باور نکن

خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید، پرواز کن تا آرزو، زنجیر را باور نکن

[ جمعه 20 / 7 / 1390برچسب:, ] [ 7:11 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

امشب از اسمان ديده ي تو

روي شعرم ستاره مي بارد

در سکوت سپيد کاغذها

پنجه هايم جرقه مي کارد

شعر ديوانه ي تب الودم

شرمگين از شيار حواهش ها

پيکرش دوباره مي سوزد

عطش جاودان اتش ها

اري اغاز دوست داشتن است

گرچه پايان کار نا پيداست

من به پايان دگر نينديشم

که همين دوست داشتن زيباست

[ شنبه 19 / 7 / 1390برچسب:, ] [ 1:39 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

نقاشی من

 

[ چهار شنبه 11 / 7 / 1390برچسب:, ] [ 2:34 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]