دیار نقاشان

خداحافظ

 

خداحافظ رفیق نارفیق من!
تو هم رفتی!

تو هم از کوی من چون دیگران بی اعتنا رفتی!
تو هم
با اولین بوران پاییزی چو انبوه درختان برگ و بر کندی
تو هم رفتی!

تو رفتی و نفهمیدی
که من دیوانه ات بودم
چه شوری در من افکندی
چه سان دلداده ات بودم!

تو رفتی و دل من مرد
رفاقت سوخت
صداقت را نخستین باد پاییزی ز پیش ما به یغما برد!

دل من بر یتیمان تو می سوزد
همه کوچه ز کوچ تو یتیم و بینوا گشته ست
تمام بیدلان اینک ز سوگت اشک می بارند
تمام بلبلان اکنون ز هجر خانمان سوزت ، سکوتی تلخ می رانند.
زمان در شیونت گویی چو قلبت منجمد ماندست
هوای دل ز بهت دوریت امشب چو احساس تو یخ بسته ست
درختان در نبود تو عجب بی تاب و لرزانند
تمام عاشقان امشب سرود گریه می خوانند!

خداحافظ رفیق نارفیق من!
تو رفتی و ندانستی
از این بیداد بیگاهت چه سان چون بید می لرزم!
چه سان برسوگ احساسم شبی صد شمع می بندم!

دلم هرگز نمی پنداشت تو هم چون دیگران باشی
تو هم چون بیوفا مردم
رفیق نیمه راه عمر من باشی!

تو رفتی و مرا بر لب نوای کاش و حسرت هاست
که ای کاش آن حبیب من محبت را به سر می برد،
که کاش آن نا رفیق من رفاقت را به سر می برد!

تو رفتی و من آخر هم نفهمیدم
چرا از عشق ترسیدیم؟!
چرا از بیم شور و مهر و شیدایی
مثال موج لرزیدیم؟!


خداحافظ رفیق نارفیق من!
خداحافظ نمی گویم تو را ای مهربان همراه!
که می خواهم تو را تا لحظه بدرود عالم یار خود دانم
که می خواهم
وجودم را فدای لحظه دیدار تو سازم
خداحافظ نمی گویم
نرو ! ای مهربان یارم
خداحافظ
.
.
نمی گویم!

[ چهار شنبه 30 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 6:49 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

 

 

دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پر می کنم

خدای من زیباست
خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
که پشت هر گریه
انعکاسش را
روی سقف اتاق می بینم

من هیچ
با زبان کهنه صدایش نکرده ام

و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش

او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت

حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده چه سخت است

[ چهار شنبه 30 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 6:45 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

حوض نقاشی من بی ماهی.....ست

 

" پیشه ام ... نقاشی است ...

 

گاه ... گاهی ... قفسی میسازم ... با رنگ ...میفروشم ... به شما ...

 

تا به آواز شقایق ... که در آن ... زندانی ست ...

 

دل تنهایی تان ... تازه ... شود ...

 

چه خیالی ... چه خیالی ... می دانم

 

پرده ام ... بی جان ... است "

 

 خوب ... می دانم ... حوض نقاشی من ... بی ماهی ... است "

[ سه شنبه 29 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 12:27 قبل از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

ديار نقاشان واژه ها

 

ثانیه ها رنگ اعتباری ندارند
ضربان دقیقه ها کوزه ی دلتنگی را پر کردند
و انتهای این سکوت سراب است

و عشق فاصله ای شد میان زندگی و مرگ
و دیگر اعتباری به صدا ها نیست

صداها دروغ است
گرمی ها دروغ است
و تمام واژه های زیبایی که گوش تو را نوازش می دهد
و عشق را در رگ هایت جاری می سازد
سیاه است...

و بازیگر زیبای من چه خوب واژه ها را رنگ زدی
و عشق را بی رنگ کردی

و و اشک ها دیگر خاطره ای را زنده نمی سازد
دیگر تو هر شب مهمانی می دهی


با خود و تنها خود
و شاد و سرمستانه می خندی

و کنار میز می نشینی و با عکس خود در آینه به گفتمان می شینی
و قهوه می خوری آرام و بی صدا

فردا نمی دانم کدام نگاه بیمار واژه های رنگی تو خواهد شد
نمی دانم کدام واژه را برای ساده دلی رنگ می زنی
و می دانم دیروزم را برایم رنگ زدی

و دیگر جوانمردی مرد
چه کسی می گوید جوانمردی در دل مردی است که حرف هایش قول است
و قول هایش عهدی است که هرگز نمی شکند

به این چشم های انتظار بگویید
دیگر کنار پنجره نشیند

نقاشی ها حقیقت است
روزی که رنگ های تو از سیاه هم بی رنگ تر است
واژه هایم را رنگ نزن

او سالهاست که از این دیار رفته است....

شعر از الهام نعیمی

 

 

[ یک شنبه 27 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 5:37 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

خاطره

 

دفتر خاطره‌هامون پر شده از غم و حسرت

چند صفحه حرف نگفته، چند صفحه ماتم غربت

 

تا به كي گوشه نشستن، عكس فردا رو كشيدن

تا به كي رفتن و رفتن، اما هيچ جا نرسيدن

يا كه موندن پشت ديوار و يه توجيه

اينه بن بست، بسه رفتن

 

مثل اون پرنده‌اي كه تو قفس فكر فراره

        ولي وقتي مي‌ره بيرون، نمي‌دونه كي رو داره

تو هم يه اسيري اما، اسير قلبت و نقشت

            نقشي كه خودت نوشتي، ولي دنيا نمي‌ذاره

 

بيا اين نقش رو رها كن، فكر تازه‌اي بنا كن

بگذر از حرف نگفته، بگذر از غم غريبي

به جاي حسرت روزهاي گذشته

            يا شمردن سرانگشتي قاب‌هاي شكسته

 

به ستاره‌ها نگاه كن، به طلوع گرم خورشيد

به حضور ماه و مهتاب، به طراوت شقايق

            كه يه فرداي ديگه، تو دفتر خاطره‌هامون بمونه

                            چند صفحه حرفاي تازه، چند تا شاخه گل پونه

[ یک شنبه 27 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 5:35 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

نقاشی با مداد رنگی

دخترک دست کرد در کیفش
جعبه  مداد رنگی را
از درونش کشید او بیرون


توی جعبه مداد آبی بود
او کشید آسمان آبی را
توی آن آبی زلال قشنگ
کفتر سفید آزادی
پرکشان بود ساده وزیبا


زرد برداشت
توی آسمان دلش
باز خورشید بی بدیل کشید
آن که نورش به هر کجا رسید
گل و بوته دوباره می خندید




و نگاهی به جعبه می انداخت
توی جعبه مداد قرمز دید
توی ذهنش کشید یک دختر
دست او دراز سمت گلی
زیر پایش ز خون و غم رنگین


سبز برداشت
جنگل انبوه انتظار کشیدنش را داشت
چمن و گل منتظرش
باغ میوه دوباره در این فکر
کی دوباره می آید
سبزو سرسبز یک بهار جدید


آخرین مدادش را  توی دستش گرفت
در تردید
و شروع کرد به خط خطی کردن
با مداد سیاهی بدبختی
تا نماند ز واقعیتها یا خیالات او اثری
تا که او نیز محو شود
مثل نقاشی قشنگ و رنگیش.

[ یک شنبه 27 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 5:21 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

دخمل....

گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این
فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد
شور
عشق و مستی
و تو چون مصرع
شعری زیبا
سطر برجسته ای از
زندگی من هستی

آجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی جونم تقدیم به تو

[ چهار شنبه 22 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 11:44 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

سلاااام نه سیلاااام  

این نقاشیه بالا کار خودمه خوشگله؟؟؟

هنرمندان موفق و نام آور در رشته های مختلف هنری(نقاشی،مجسمه سازی،صنایع دستی،گرافیک،معماری،طراحی و دوخت،طراحی صنعتی،عکاسی و حتی نمایش و سینما)زمان بسیاری را برای فراگیری طراحی صرف کرده اند.

چرا که به اعتقاد آنها پایه واساس هنر درست دیدن است و طراحی بهترین راه برای تقویت و استحکام دید هنرمند است.

گفتنی است برای رسیدن به دید هنرمندانه هماهنگی میان چشم،ذهن و دست اهمیت بسیار دارد که این هماهنگی نیز بر اثر تمرین و تکرار در طراحی از موضوعات گوناگون ایجاد میشود.

 

 

[ دو شنبه 21 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 10:17 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

قاصدک
وقتی دلم گرفته است .
شب به قلب آسمان می زنم .
سفر می کنم به شهر ستارگان
شادم
چون ستاره ات را در آسمان رویایم می بینم.
وشادتر ازاینکه پرنده شب نمرده است.
نفسی عمیق می کشم
چشمانم را تقدیم باد می کنم
ودر اوج تنهایی و سکوت
به خدا می سپارمت . ..

ماه را می بینم
بر بام تاریکی
به بازرسی ستارگان آمده!!!!
ستارگان خود
بی صدا و بی حرکت
مبهوت
به آسمان خواب زده
دلباخته اند!!!!
**************
روز که برآید
پی رویایش
این عاشقانه نیز
در گرو
رفتن خورشید
در خواب دگر می ماند
.


ادامه مطلب
[ دو شنبه 21 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 9:56 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

بذار نقاشیمو بکشم خب

 

[ شنبه 17 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 12:48 قبل از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

راهی میشوم همراه باد
در خلوت شبی
که دل چتر امید ِخویش می بندد
و خیس میشود...از اشک نگاه
وسکوت به هق هق ی غمناک...
تن میدهد !
پر میکشم...نه ازآنرو که؛
؛پرواز را ... بخاطر سپرده باشم؛!
زآنرو که پروازم
مرگ پرنده ی روحم را
به تماشا ننشیند!
پر میکشم ،درآسمان غروب
که رنگ نگاه من است
وپوشیده از ابرهای غمگین
بااو نیز خواهم گفت :
چون برباد رفته ای
با باد آمده ام
مقیم شهر غروب نخواهم بود
خورشیدم آخر غروب کرده است
ورویایم... ابریست
از: ف.شیدا

[ چهار شنبه 16 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 1:15 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

 

این دخمل ناناسی منه

[ چهار شنبه 16 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 1:7 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

توجه توجه این کار خودمه

[ چهار شنبه 16 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 12:26 قبل از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]

زندگی

آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم

همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه می خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زیبائی

پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید

حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم

غافل از آن که تو بجائی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاریک مرگ می سپرم

آه، ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آئینه ام سیاه شود

عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن

می مکم با وجود تشنهء خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام می گیرم
تا بخشم آورم خدای ترا!


ادامه مطلب
[ یک شنبه 13 / 8 / 1390برچسب:, ] [ 8:3 بعد از ظهر ] [ نقاش واژه ها ] [ ]